امام خمینی (ره) : تاریخ اسلام جز یک برهه از صدر اسلام جوانانی مثل جوانهای ما سراغ ندارد.
شانزدهم فروردین سال 1365 مصادف است با عروج عارفانه پاسدار رشید اسلام ، شهید محمد هاشمی در عملیات پیروزمندانه والفجر هشت در منطقه عملیاتی فاو
شهید محمد هاشمی فرزند ذبیح الله متولد سال 1340 کارمند صنایع دفاع متاهل و دارای یک فرزند
مراسم نماز بر پیکر شهید محمد هاشمی توسط مرحوم حاج آقا ثمری امام جمعه وقت شهریار و پدر شهید محمد حسین ثمری
مرحوم ذبیح الله هاشمی پدر بزرگوار شهیدان محمد هاشمی و ابراهیم هاشمی
و اینهم آخرین دیدار فرزند با پدر.....
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...............
منبع : کانون فرهنگی شهدا
شنیدستم که هر کوکب جهانیست جداگانه زمین و آسمانیست
زمین در جو این افلاک مینا چو خشخاشی بود بر روی دریا
تو خود بنگر کز این خشخاش چندی سزد تا بر غرور خود بخندی
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه ملک جهان زیر پر ماست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز وز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی بگشود پر خویش سپس از چپ و از راست
گفتا:عجب است اینکه زچوبست و ز آهن این تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟
بر تیر نظر کرد و پر خویش بر او دید گفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
منبع: کانون فرهنگی شهدا
دیدند دشمنان که در این خطه لاف نیست شمشیر دوستان علی در غلاف نیست
در این قبیله نخل تناور همیشه هست مقداد هست، مالک اشتر همیشه هست
اینجا که کوفه نیست خوارج علم شوند سلمان نمرده است، اباذر همیشه هست
صف بسته اند این همه سربازها به شوق یعنی برای پیشکشت سر همیشه هست
روشن ترین روایت عمار می شویم در عشق سید علی همه تمار می شویم
انالله وانا الیه راجعون
امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب : زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
با خبر شدیم که مادر پاسدار رشید اسلام محمد علی هادیزاده در آستانه ماه محرم دعوت حق را لبیک گفته و به دیدار معبود شتافت . از خداوند متعال برای شهید و مادر گرانقدرشان علو درجات را آرزومندیم .
با سلام خواهشمند است مشخصات شهدا را در قسمت نظرات ثبت نمائید تا به لیست اضافه گردد . تاریخ ولادت و شهادت این عزیزان با پیام کوتاه اعلام خواهد شد . شما میتوانید شماره همراه افرادی که لازم است پیام ها را دریافت کنند را نیز اعلام نمایید . البته شماره تلفن ها قابل رویت برای دیگران نیست
شهید عباس افشار ولادت 10/4/47 شهادت 2/11/65 کربلای 5 شلمچه www.shahidabasafshar.parsiblog.com
شهید حمید رضا نفیسی ولادت 21/2/49 شهادت 10/12/65 کربلای 5 شلمچه www.shahidnafisi.parsiblog.com
شهید حمید تقوی ولادت 24/3/47 شهادت 14/4/66 نصر 4 ماووت عراق
شهید ابراهیم هاشمی ولادت شهادت 11/2/61 www.shahidanhashemi.parsiblog.com
شهید محمد هاشمی www.shahidanhashemi.parsiblog.com
شهید مهدی تراب اقدامی
شهید حسن یدالهی
شهید رضا معصومی
شهید محمد علی هادیزاده
شهید مرتضی زارع
زندگی نامه شهید مهدی رجب بیگی
شهید مهدی رجببیگی در سال ???? در شهر دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را همراه خانوادهاش در تهران سپری کرد. زندگی در محلههای فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را از همان آغاز نوجوانی به وی چشاند.
مهدی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان تهران گذراند و به علت استعداد فوقالعادهای که داشت، همواره از دانشآموزان موفق مدارس محسوب میشد. وی از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی به مطالعه و تفکر و تحقیق داشت، لذا تا قبل از پایان تحصیلات متوسطه، با کتب مذهبی بسیاری آشنا شد.
خانواده مهدی از وی به عنوان الگو و سرمشق و چهرهای محبوب و مورد احترام در میان تمام اقوام و آشنایان یاد میکنند، چراکه در برخوردهایش بسیار متواضع و فروتن بود.
او از همان ابتدا علاقه بسیاری به کمک به طبقه محروم و مستضعف داشت؛ طوریکه بنا بر گفته مادر ایشان، حتی در کودکی برای کمک به مستخدم مدرسه، زودتر از دیگران در مدرسه حاضر میشد. همچنین وی از همان ابتدا بعد عرفانی قویای داشت؛ طوریکه شبها غالباً تا نیمی از شب گذشته به عبادت و راز و نیاز با پروردگار خویش مشغول بود و بسیاری از روزها را نیز روزه بود.
شهید رجببیگی در سال ???? وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل مشغول شد. وی از همان اوائل ورود به دانشگاه، همراه با دیگر برادران مسلمان خود به فعالیتهای صنفی-سیاسی روی آورد. استعداد زیادش او را در درس نیز بسیار موفق ساخته بود. در اواخر سال اول از طرف دانشجویان به عضویت شورای دانشجویی دانشکده انتخاب شد و این مسئولیت را تا سال ???? و آغاز انقلاب فرهنگی ادامه داد. در شورای دانشجویان یکی از افراد بسیار فعال بود و موضعگیریهای کوبندهاش همیشه برای وابستگان به رژیم در دانشکده و دانشگاه ایجاد زحمت میکرد.
برادر شهیدمان علاقه زیادی به مطالعه کتب مختلف سیاسی،اجتماعی،دینی داشت و یکی از مسئولین کتابخانه اسلامی دانشجویان فنی بود.
در بین ورزشها به کوهنوردی علاقه داشت و معمولاً در برنامه کوهنوردی دانشجویان مسلمان شرکت میکرد.
در زمان رژیم منفور شاه با وجود جو خفقان شدید، مسئولیت خود را در قبال اسلام با پخش اعلامیه در دانشکده و شرکت در تظاهرات دانشجویی و خیابانی و اداره فعالیتهای سیاسی،صنفی دانشگاهی انجام میداد. در دوران انقلاب نیز در راهپیماییهای باشکوه امت قهرمان شرکت فعال داشت و در راه انداختن و سازماندهی تظاهرات مختلف همیشه حاضر بود.
در نیمه سال ?? که دانشگاه مرکز تجمع مردم شده بود، مهدی از کسانی بود که به نمایش فیلم و اسلاید از انقلاب و دیگر کارهای تبلیغاتی برای مردم میپرداخت. همزمان، در یکی از مساجد تهران نیز به طور مستمر به فعالیت و روشنگری مشغول بود. بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ادامه مجدد کار دانشگاهها، “سازمان دانشجویی دانشکده فنی” که تشکیلات دانشجویان مسلمان دانشکده بود، به وجود آمد و برادر شهیدمان در این سازمان مسئولیت انتشار نشریه دانشآموزی “هجرت” را به عهده گرفت.
مهدی همزمان با انقلاب یا پس از آن با اندیشههای انقلابی و اسلامی آشنا نشده بود؛ بلکه در دوران رژیم منحوس شاه سالها به مبارزة همهجانبه با رژیم مشغول بود. از گردانندگان تظاهرات کوبنده و سازمانیافتة دانشجویان مسلمان دانشکده بود و همچون دیگر دانشجویان فعال، تحت تعقیب مأموران رژیم بود. جریانات سیاسی داخلی و خارجی را با تسلط و قدرت بینظیری تحلیل ایدئولوژیکی،سیاسی میکرد. مقالات و تحلیلهای وی از بهترین کارهای مطبوعاتی و فرهنگی روزنامههای با اعتبار کشور بود. آنچه در مورد وی حائز اهمیت و ارزش فراوان است، طبع و روحیه چندبعدی و متعالی ایشان است. وی از دقیقترین تحلیلهای سیاسی گرفته تا پراحساسترین قطعات ذوقی و حتی مطالب سیاسی-فکاهی، همهوهمه را با تسلط بالایی ارائه میکرد.
در بحثها و میزگردهایی که در دانشگاه در دوران دانشجوییاش یا در مدارس جنوب شهر، در مقابل جریانات انحرافی داشت همیشه موفق بود و در مقابل استدلالهای متین و دید زیرکانهاش کمتر کسی یارای مقاومت یا توانایی گریز داشت.”شهید رجببیگی” در یکی از مقالاتش، مواضع مبتنی بر “چپروی کودکانه” گروهکها را این چنین مورد عتاب قرارمیدهد:
“چگونه است دیالکتیسینهایی که میگویند تعرف الاشیاء باضدادها همگام با آقای کارتر و خانم تاچر و مستر بگین و انور سادات، و همصدا با رادیو بغداد و کلن و اسرائیل و ایران آزاد، و همپای ساواکیها و وارداتچیهای ممنوعالمعاملة اول انقلاب که “کلهم اجمعین” از “ضد”های امام امت هستند، با همان کلمات و همان سکنات به حضرت امام ناسزا میگویند؟!”
چیز زیادی نمانده بود تا وی بتواند مدرک لیسانس خود را اخذ بگیرد. او از جمله کسانی بود که برای تخصص در کنار تقوی وتعهد، ارزش فراوان و حیاتی قائل بود؛ از این رو دانشآموزان خود را که عمدتاًاز اقشار مستغصف بودند، دعوت میکرد تا “درس خواندن” را “رسالت انقلابی” خود تلقی نموده و سعی کنند تا نسل آینده دانشگاهها را “آنان” بسازند نه “بچههای سرمایهداران شمال شهری”!
او همیشه میگفت:
خواهر دانشآموز، برادر دانشآموز:
آیا میدانی برای چه پشت این میز نشستهای؟ برای آنکه بتوانی آدمی بشوی تا فردا به درد محرومین جامعهات که خود نیز از آنان هستی، بخوری. بتوانی در یک پست حساس انقلابی، فعال باشی و خود که از قشر مستضعفی، باری از دوش مستغصفان برداری.
برخورد اسلامی و قدرت جاذبه او روی دانشآموزانی که با آنها در تماس بود تاثیر فراوان داشت و چه بسیار دانشآموزانی که با کلمات او از دام گروهکهای منافق و منحرف رستند و به جبهه نیروی خط امام پیوستند. او برای نیروهای خط امام یک عنصر فعال ایدئولوژیک سیاسی بود و کار او در محدوده فعالیتش جنبه حیاتی داشت. منافقین کوردل باید بدانند که اگرچه شمع وجود او را خاموش ساختند ولی هیچگاه نتوانستند آتش عشقی را که در دل مهدی زبانه میکشید و آن “عشق به امام و راه امام” بود، در دل یارانش و در دل تودههای مردم محروم خلق خاموش سازند. آری….سرانجام مردم شهیدپرور و شهیددادة ما، همانگونه که طومار”حیات سیاسی” آنان را در هم پیچیدند “زندگی” آنان را نیز در هم فرو خواهند پیچید که: “ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار.”
برادر شهید ما “مهدی رجببیگی” در اوج فروتنی و تواضع و تقوایی که داشت از روحیه تهاجمی نیز برخوردار بود. او به همان میزان که با مهربانی و علاقه در صدد تغییر مواضع انحرافی هوادران ساده و غافل گروهکها بود، به همان میزان معتقد به برخورد قاطع و کوبنده و نابودکننده با سران جنایتپیشه آنها بود. روز پنجم مهر که جنایتکاران منافق با اسلحه در تهران به مردم و پاسداران مردمی انقلاب اسلامی حمله بردند و به کشتار آنا دست زدند، “رجببیگی” قهرمان با سلاح گرم به مقابله با آنان شتافت و در راه دفاع از آرمانهای اسلامی خویش و دفاع از مظلومیت و فروتنی خلق خویش به سرمنزل مقصود شتافت. جاودان باد یاد و نام او در خاطرهها.
وجود عنصری چون “رجببیگی” در سنگر مبارزه بر علیه عناصر وابسته به اشرافیت و فرهنگ فاسد غربی و نفاق چپ، در آموزشوپرورش، همچون سدی نفوذناپذیر در برابر بازگشت سلطه فرهنگی آمریکا بود.
ایشان در عین اینکه در انجام کارههای گوناگونی که بر عهده او بود، آراموقرار نداشت و در شبانهروز جز چند ساعتی اندک استراحت نمیکرد، در برخورد با یاران و دوستانش یا دانشآموزانش ،هرگز جانب صمیمت و حسن رفتار را از دست نمیداد.
مهدی، جوانمرد عاشقی که جبهه و دانشگاه، جهاد و مدرسه و و و… سنگرهای مبارزهاش بر علیه امپریالیسم بود، در تسخیر “لانه جاسوسی آمریکا” نیز نقش به سزا و عمدهای داشت. در مدت یکسالواندی که این مرکز توطئه و فساد در تسخیر “دانشجویان قهرمان و مسلمان پیرو خط امام” بود رجببیگی مسئولیتهای حساس و بزرگی را چون “مسئولیت برگزاری و انجام گردهمایی جنبشهای آزادیبخش جهان در تهران” و “نمایندگی دانشجویان امام در گردهمایی جنبشهای آزادیبخش”، بر عهده داشت. وی از طرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در مراسم نماز جمعه سخنرانی میکرد و در چندین نوبت اطلاعیههای افشاگرانه آنان را قرائت کرد.
آری “رجببیگیِ” دشمن سرسخت امپریالیسم، سرانجام قربانی توطئههای آمریکایی منافقین شد و امپریالیسم و تنها امپریالیسم از مرگ او شاد شد. بریده باد دستهای سرمایهداران و غارتگران و جنایتکاران آمریکایی که از آستین منافقین وابسته و گروهکهای بیآبروی دیگر بیرون آمده است.
ای “رجببیگی”:
ای شهیدی که ز خون تو کفن رنگین است/شهر در سوگ تو ماتمزده و غمگین است.
عکس
(شهید “مهدی رجببیگی” در میعادگاه وحدت امت “نماز جمعه” درحال قرائت بیانیهایی از طرف دانشجویان مسلمان پیرو خط امام.)
عکس
(شهید “مهدی رجببیگی” یکی از مسئولین برگزاری “گردهمایی جنبشهای آزادیبخش جهان” که از طرف “دانشجویان مسلمان پیرو خط امام” ترتیب یافته بود، در حال مصاحبه با خبرنگاران درباره انگیزه و اهداف این گردهمایی دیده میشود.)
عکس
(آرام بگیر … فرزندم!
این گلولهها که زدست نابکاران روزگار بر پیکر پاک تو نشست، کمند زلف یار بود و تو را به فراسوی هستی به دیدار معشوق برد.
آری فرزندم! فرزند امام! فرزانه خلق!
تو رفتی تا به محشر برای استقبال “روح خدا” آمده باشی!
با قامت در خون نشستهات ! با روح ایثار و صداقتت!
آرام بگیر ای روح پرتلاطم ایمان در کالبدی خونبار…!آرام بگیر… فرزندم !…
آری… به حق میتوان گفت قلم از توصیف صفات متعالی این شهید عزیز قاصر است. چنانچه بتوان او را از میان چند جمله شناخت، بایستی در میان جملات و کلمات خودش جستجو کردد. او در یکی از مقالاتش چنین مینویسد:
“به گمان حقیر، آنچه که دنیای امروز در پی آن، سرش به سنگ غرب و شرق خورده است و اومانیستها و اگزیستانسیالیستها و عارفان و کاشفان عجز خود را از یافتنش اعلام داشتهاند یعنی “انسان کامل”، اینک نمونهاش اینجاست. آری…او امام
است…”
برادر شهید “مهدی رجببیگی” قاطعیت و صلابت را به تمام معنی داشت و در کلمات او صداقت و صراحت موج میزد. بیان آتشینش سخت پرنفوذ بود و آگاهیبخش. او در یکی از مقالاتش چنین به افشای گروهکها و مواضع انحرافی آنان میپردازد:
“آیا وقت آن نرسیده است که به جای پرداختن به دیگران به “خود” بپردازیم؟ آیا زمان آن نرسیده است که به خاطر “خدا” و اگر قبول ندارید به خاطر”خلق” و اگر باز هم قبول ندارید به خاطر “خودتان” کمی به “خویشتن” بیندیشید؟ آیا قبول ندارید که تنها با دو بال “علمواخلاق”، “تخصصوتعهد” میتوان مملکت را از حلقوم آنها که همه چیز را غارت میکنند نجات داد؟ آیا از راه “تحریک و تخطئه و ناسزا” میتوان به جایی رسید؟ آیا آنهایی که “پند” میدهند، خودشان هم “عمل” میکنند؟ فکر نمیکنید بهتر است “من”ها را دور بریزیم. آیا بهتر نیست که در”روش”هایمان تجدید نظر کنیم؟ باشما هستم. شما که یک زمان جهاد میکردید، یک وقتی پیکار میکردید، بعد رزمنده شدید، بعد فدایی مردم شدید، سپس اکثریت شدید، آنوقت به تودهها پیوستید، بعد بعضیتان دوباره برگشتید، “سه جهانی” بودید، “دو جهـــانی” شدید، این جهانی بودید آن جهانی شدید، “لرد” بودید”کرد” شدید، “بلوچ” بودید “ترکمن” شــــدید، و… چه میدانم؟ شاید فردا هم چیز دیگری باشید! و هنوز هم ماهی یکبار تغییر “خط” میدهید و مدل “کلاه”تان را عوض میکنید!! با شما هستم، از دو درصدیها تا صد درصدیها و از یازدهنفریها تا یازدهمیلیونیها! شما که “خراب”ی خودتان را در دیگران میبینید و “درستی” دیگران را در خود! با شما هستم که “مصدقی”هستید و “دروغ” میگویید، شما که “خلق مسلمانی” بودید و حالا مسلمانتر از″خلق” شدهاید، و شما که “لنگلنگان” راه میرفتید و حالا “پشت پا” میاندازید و شما که چپ هستید و سر از “راست” درآوردهاید و شما که با “اسلام انقلابی” دارید پدر “انقلاب اسلامی” را در میآورید… با این روشها به کجا میروید و به کجا میخواهید بروید….؟!”
شهید ما “رجببیگی” به نقش سازننده و زیربنایی تودهها در قبال حرکتهای اجتماعی و سیاسی باور عمیق داشت و هیچگونه امتیاز اساسی برای جریانات روشنفکری قائل نبود. او در یکی از مقالات منتشر نشدهاش تودهها را چراغ راه روشنفکران معرفی میکند. به کلماتش گوش فرا دهیم:
“همین طبقه محروم و مستضعف هستند که هم در میدان شهید میشوند و هم در پشت جبهه درآمد ناچیزشان را در راه آرمانشان میدهند، در صف اول تظاهرات میایستند و صدایشان هم بلندتر از همه به گوش میرسد، موقع تکبیر گفتن روی بام هم که میشود همینها را روی پشت بامها میبینی، توقعاتشان از همه کمتر است و زحماتشان از همه بیشتر. تلاشهایشان افزونتر از دیگران و معاششان کمتراز بقیه. با اینکه از همه انقلابیترند، ادعائی ندارند و با آنکه آگاهتر از بقیهاند کمترین حرفی نمیزنند. “شعار”شان “عمل” است. همینها هستند که “خوبند” و باید “چراغ راه روشنفکران شوند” و “حامی حقوق بشرند” و “وارثان زمین” و “سربازان امام”، “شیعیان علی” و “یاوران حسین”، “مجاهد راستین” و “فدایی قرآن” و “پیشمرگ هدف”…
روزنامةشان “تصویر امام” است و مجلةشان “عکس شهیدانشان” و تعطیلات آخر هفته را نیز “نماز″ میخوانند. اینها هستند که “مکتبی و متخصص”اند و بقیه از هر صنف هم که باشند، اصحاب حرفند و شعار!”
اخلاق اسلامی این شهید بزرگوار، عشق پاکش به امام، علاقه و دلسوزیاش نسبت به محرومان، تواضع و پارساییاش، تلاش گسترده و تعطیلناپذیرش در انجام فعالیتهای انقلابی و سیاسی، صراحت و قاطعیتش و سرانجام شهادت مظلومانه و پرافتخارش همهوهمه برای یاران امام و حزبالله نمونه و الگویی جاودانه شد.
باشد تا با ادامه راهش، یادش را گرامی بداریم و آرمانهای بلندش را محقق سازیم.
زندگینامه شهیده مریم فرهانیان
خواهر شهیده مریم فرهانیان در بیست و چهارم دیماه سال 1342 در شهر آبادان و در میان خانواده ای متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود.دوران کودکی خود را که شاید تنها دوره آرام زندگیش میتوان به حساب آورد در محیط آرام خانه پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد.پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی وارد دبیرستان شد.
در آغاز جوانی با مطالعات فراوان و شرکت در مجالس و بحث و سخنرانی و غیره پی به ماهیت پلید استکبار و امپریالیسم جهانی و صهیونیسم خونخوار برد و به دنبال همین شناخت بر اساس رسالتی که بر دوش خود احساس می کرد و با شروع انقلاب اسلامی به رهبری قائد عظیم الشان امام خمینی همراه دیگر خواهران همرزمش به صفوف متحد تظاهرات پیوست.
باپیروزی انقلاب اسلامی خواهر شهیده همچنان که در تمام طول انقلاب خود را جدای از محتوای اسلامی آن نمی دانست و با دیدی وسیع تر به پاسداری از ره آورد های انقلاب که با دادن خون هزاران شهید و معلول به دست آورده بودیم همچنان ادامه داد و به مجرد دستور تشکیل ارتش 20 میلیونی از جانب رهبر کبیر انقلاب وارد مرحله جدیدی از زندگی خود شد.
او با توجه به علاقه وافری که نسبت به اسلام و اجرای تعالیم آن در مملکت اسلامیمان داشت طی مدتی دوره آموزشی را با موفقیت به پایان رسانید و جزو اعضای ذخیره سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آبادان گردید. با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز گرایانه رژیم بعث عراق علیه کشورمان برادرش را که تنها مونس او و راهنمای صدیق در زندگیش بود در زمانی که تنها بیست روز از جنگ گذشته بود از دست داد.شهادت برادر را با وجود عشق و علاقه وافری که میان آن دو نسبت به هم برقرار بود با صبری قابل تحسین تحمل نمود و اینچنین بود که زندگی برادر و شهادت او برایش الگو شد.
او راهش را با آگاهی و ایمان انتخاب کرده بود . میخواست در آبادان بماند و به یاری برادران مجروح به امدادگری در بیمارستان مشغول شد تا بتواند لااقل قسمتی از از رسالت خویش را نسبت به این انقلاب و آن همه خون های ریخته شده ادا کند.
با اصرار بیش از اندازه پدر و مادر و کلا خانواده نه از روی رضای خویش بلکه بالاجبار مدتی آبادان را ترک گفت. اما این جدایی بیش از مدت کوتاهی آن هم با ناراحتی روحی فراوانی که متحمل شده بود دوام نیاورد و بالاخره راهی آبادان شد و همچنان که قبل از جنگ با اراده ای محکم وبه فرمان امام راحل به خدمت در روستاهاوکمک به محرومین مشغول بود.
این بار در سنگر امداد رسانی از مجروحین جنگ در بیمارستان شرکت نفت آبادان و در صورت نیاز با اعزام به مناطق جنگی مشغول خدمت شد. در دوره جدید خدمت این شهید بزرگوار یکبار در حالی که مشغول خدمت در اورژانس بیمارستان زخمی شد وبستری گردید ولی مشیت الهی در آن زمان بر آن قرار نگرفت که ما را در غم از دست دادن آن عزیز قرار دهد. و شاید خدا میخواست که او هنوز به خدمت صادقانه خویش ادامه دهد . بدین لحاظ به او لباس عافیت پوشانید و بعد از مدتی بستری شدن باز به صف خواهران امداد گر بیمارستان پیوست.
آری . او مدت زیادی از زندگی خود را در بیمارستان به یاری رساندن به مجروحین سپری ساخت و در کلیه عملیات ها ی آن مدت به یاری مجروحین می شتافت. بعد از آزادی خرمشهر به دلیل این که کار زیادی در بیمارستان نبود و روح نا آرام او که نمیتوانست بیکار بماند وارد بنیاد شهید انقلاب اسلامی آبادان شد و در واحد فرهنگی به کار مشغول شد و این بار وقت خود را کاملا وقف خانواده های شهدا نمود. شخصیت این شهید بزرگوار به عنوان خواهری که با اندیشه های روشن و با درک صحیح از اوضاع جنگ و اینکه توانست با تمام توان یک منشا اثر باشد در محیطی که توپ و خمپاره حرف اول را میزد واقعا مثال زدنی و در تمام تاریخ به عنوان یک الگو مطرح خواهد بود.
مادر شهیدی که فرزندش را در این جنگ نابرابر از دست داده بود به نام شهید مرزوق ابراهیمی در آخرین دیدارش قبل از شهادت از مریم و دوستانش می خواهد که بعد از مرگش حد اقل سالگرد های شهید را که 13 مرداد هر سال بود بر سرمزار پسرش حاضرشده و یاد او را گرامی دارند.آن ها نیز قول میدهند . روز موعود فرا می رسد. 13 مرداد سال 1363 در حالیکه مهیای رفتن به گلستان شهدای آبادان بودند تا وصیت مادر شهید را عملی کنند مورد اصابت ترکش خمپاره قرار میگیرند که در این انفجار شهیده مریم فرهانیان به فیض شهادت و دو خواهر همراه مجروح میگردند.شهید با تکه ترکش کوچکی به قلبش شهید شد . ترکش کوچکی که سفیری بود از جانب او که می فرماید من عشقته قتلته و من قتلته ..........
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
زندگینامه شهیده نسرین افضل
زندگینامه شهیده نسرین افضل دگر بار سخن از شهیده ای است شاهد برقلّه بلند تاریخ انقلاب اسلامی از فاضله گرانقدری که کیمیای سعادت را در پیروی از زینب بدست آورده و تاج شهادت را با انگشتان سیدالشهداء مولا و برادر ارجمند زینب (س) بر سر نهاده است . او با شهادت خود به ائمه معصومین و فاطمه زهرا(س) و زینب کبری(س) گفت که من برای شما زینت بودم . اواز نسترن زار فضیلت آمده بود و عطر باغ و بهار صداقت با خود داشت . از چشمه ی خورشید ، زلال نیایش و ستایش می نوشید و پروازش به گلگونی شقایق و شقایق زاران بود . وقتی از باران نور و نیایش ، سرشار از طراوت شده بود ، لاله زاران به داغ جان سوزش عاشقانه سوختند. پرهیزکاران و پارسایان در بوستان سحر و سپیده ، به نکهت ندبه و انابه ، بوی بهار اخلاص می گرفتند و زایران ضریح احمدی به زمزم زیارت ، دلی مهتابی داشتند و درشیراز و درخانه ای که آفتاب آیین محمّدی (ص) برآن می تابید و چلچراغ دوستی خاندان عصمت و طهارت در آن روشن بود و بوی خوش صفا و صداقت می داد، نوزادی سپید سیرت ، چشم آیینه گونش را به جهان آفرینش می گشاید ودر کانونی گرم و پرمحبّت ، گام می گذارد و به یمن میلادی مسرّت بخش ، نام «نسرین» را بر او می نهند. نامش نسرین که وجودش عطر نسترن انقلاب اسلامی را میپراکند و فاضله ای بود که در ردیف افضل ترین زنان شهید انقلاب اسلامی مان قرارگرفت . وی روزها و سال های شیرین و شهدانگیز کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری نیک روش و به همّت و اهتمام پدری مخلص و متدیّن می گذراند؛ سپس درمدارس شیراز ، تحصیلات دوره های ابتدایی و راهنمایی را به پایان می رساند و به برکت و بهره ی معارف و تعالیم عالیه ی اسلامی ، زندگی عزّتمندانه و شرافتمندانه ی خود را ادامه می دهد و حجب و نجابت ،زیور و زینت جانش می شود وبا گزاردن فریضه هایی چون نماز و روزه ، روح و روانش را شادی و نشاط می بخشد . نسرین با ورود به دبیرستان ، به عنوان یکی از دانش آموزان پر شور و باشعور ،بر بسیاری از نابسامانی هادر رژیم شاه ، خردمندانه اعتراض می کند و برنامشروع بودن حکومت خروش بر می دارد تا آن جا که یک بار نیروهای امنیّتی اورا مورد تعقیب قرار می دهند و به جستجویش می پردازند. ایمان و استعداد شکوفای او باعث شد که با معدل 18موفق به اخذ دیپلم گردد. وی با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیّت کمر به خدمت خلق خدا بست و قدرت خویش را صرف خدمت در کمیته امداد و کمیته امام و سپاه و جهاد سازندگی نمود وی مطلوب خود را در جهاد سازندگی یافته و با خدمت به محرومترین قشر جامعه بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب مینمود . وی در نخستین تلاش های خداپسندانه اش ، به عنوان جهادگری آراسته به گوهر اندیشه و خرد در یکی از روستاهای مجاور شیراز «روستای دودج» برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاس های فرهنگی همّت می گماردوآنان رابااصول ومعارف انسان سازاسلام مأنوس ومألوف می کند؛ سپس فعّالیّت پر بارش را در روستای دیگر «دشمن زیاری» ادامه می دهد و در منطقه ی «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت می ورزد. درآغاز سال 1360 نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و درهمین زمان بود که جهاد اعلام کرد که جهت رشد هر چه بیشتر فرهنگی خواهران در کردستان احتیاج است که تعدادی ازخواهران متعهّد به آن خطّه عزیمت نمایند و مجدّانه به کار بپردازند . دگر بار شهیده افضل فضیلت الهی خویش را هویدا کرد و باکوشش فراوان خواهران دیگری راجمع کرده وبا مشورت باعلمای شهر راهی کردستان شد. با ایمان و اخلاصی که داشت و خداوند به مشابه آیه : اِن الذینَ آمنوا و عَملواالصالِحات سَیَجعَلَ لهُم والرحمَنُ ودا... سوره مریم (96) همانا آنانکه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادندخدای رحمان آنها را محبوب میگرداند . به وعده همیشگی خود با او عمل کرد ودرهمان روزهای اول مستقر شدن درمهاباد ودراولین برخورد این خواهر شهید با زنان مهابادی محبت او را دردل آنان جای داد وکلامش را پرنفوذ ساخت تا دعوت به حق و تقوی نماید چیزی نگذشت که گوهر وجود وقف الهی شده نسرین عزیز بر همه نمایان شد و همه ارگانها سعی در به خدمت گرفتن او داشتند و او که هدفش به جزقرب الهی نبود تا آنجا که توان داشت ارگانها ضعبف و مردم محروم آنجا را توان الهی می بخشید حتی وقت استراحت شبانه خویش را در فرمانداری و برای تقسیم کوپن های مردم مهاباد صرف مینمود گاهاً تا نیمه های شب با وجود خطرهای فراوان آن شهر که چون شهر به تاراج رفته دراختیار ضدانقلاب بود برای آموزگاران متعهد آن دیار جلسه میگذاشت . درشهریور ماه سال 1360 خبر پیوستن برادر بزرگوارش به تبار پیروان حسین(ع) راشنید و راهی شیراز شد ومطلع شد برادر ارجمندش که چون شمعی چراغ راه حزب الهیان شیراز بود به تنها به درجه رفیع شهادت نائل آمده که وجودگهربار او به شهیدان مفقود الاثر انقلاب پیوسته وبرادر جسم خاکی خود را بخاطر اثبات عشق به حسین(ع) به خانه بازنگرانیده است . نسرین دل مادر را مملو ازغمی زهرا گونه یافت وبرای تسلی دل او چند صباحی درکنارمادر ماند ،امااواکنون دیگرنسرین تنهانبودکه بازینب کبری(ع) دست بیعت داده بود و پیام برادر را بردوش می کشید . با مسئولیتِ سنگینِ ابلاغ اندیشه شهدا اندیشه برادر شوق آرمیدن در جوار زینب و ملاقات برادر ارشد ، دیدار زهرا و بوسیدن دستان حسین او را آرام نگذاشت و دگر بار به مهاباد بازگشت و با شوق پیوستن به او به امید آنکه خداوند او را برگزیند به کار بیشتر پرداخت از صبح تا شام از شام تا صبح از سپاه گرفته تا جهاد سازندگی ، بنیاد امور جنگ زدگان ، فرمانداری ، آموزش و پرورش ، سپاه پاسدارن به مجاهدت پرداخت . وی اکنون تنها کسی است که لایق برای پست تبلیغات و انتشارات سپاه در مهاباد است زیرا مقاوم ، پرکار با تقواست ، مدتی این مسئولیت را میپذیرد و درعین حال به دیگر ارگانها نیز رسیدگی میکند و بعد بخاطر نیاز شدید آموزش و پرورش با سِمَت معلم تربیتی شروع بکار میکند و با این مسئولیت معلمین را نیز آموزش میدهد و یک دوره از معلیمن نهضت سواد آموزی نیز از جمله افرادی بودند که از فضل او بهره مند شدند. درنخستین روزهای بهار سال 1361 که عطر گل های محمّدی ، بوی خوش شهیدان را همراه داشت ، با یکی از جوانان مجاهد مؤمن که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمتی خالصانه مشغول بود، پیمان ازدواج می بندد و زندگی شیرین و مشترک خود را آغاز می کند . در نخستین سال های انقلاب که مهاباد در آرامش مطلوبی به سر نمی برد ، نسرین در نهضت سواد آموزی آن شهر ، فروغ خواندن و نوشتن را بردل و دیده ی سوادآموزان می افشاند ؛ زمان انتخابات به عنوان ناظر بر سر صندوق های رأی حاضر می شد ؛درکمیته ی امداد و بنیاد جنگ زدگان آن زمان به فعّالیّت می پرداخت ؛ به عنوان مربّی امور تربیتی در مدارس ، آگاهی و توان دانش آموزان را در زمینه های فرهنگی و مذهبی می افزود و آن گاه که به کاشانه اش باز می گشت ، با ذوق و ظرافتی ستودنی ، خانه ی ساده و بی پیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل می کرد . نسرین فاضله بانویی که پیوسته جمله ای ازدعای امیرمؤمنان حضرت علی (ع) « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب» بر ذهن و زبانش جاری بود وبا توسل جستن به نیایش وستایش ، گلشن جانش را عطر آگین می کرد و با شیدایی و مشتاقی محافل و مجالس ذکر و ثناء خداوندی را برگزار و دیگران را نیز برای شرکت در آن تشویق و ترغیب می کرد . ودرآخرین شب فروزندگی اش در آن لحظاتی که در تب میسوخت از همسر عزیزش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند و همسر بخاطر مریضی سعی دارد که او را وادارد که استراحت کند اما او وجودی است که خستگی نمی پذیرد و مریضی نمیداند و چگونه آنجا که ذکر حق است او نباشد . چگونه آنجا که دست بدامان ائمه معصومین پیوند میخورد و مدد می یابد او حاضر نباشد آنجا که آرزوها جامه عمل میپوشد و پیوند غیب و شهود ، تحقق می یابد وپرده ها می درد و رازهای نادیدنی با چشم دنیادیده میشود ، او غائب باشد همسر را راضی و در مجلس انس به خدا شرکت میکند به گواه دوستانش آن شب مثل همیشه او بشدت منقلب میشودکسی چه می داند شاید درهمان حال ملائک تهنیت و سلام به او را گفتند و پیام وصال و لقا را آوردند . دعا پایان می یابد همه جهت مراجعت به اتومبیل سوار میشوند و نسرینِ انقلاب پیش می آید . یکی از خواهران را از جای بلند میکند و میگوید اینجا جای من است و خودمی نشیند . اتومبیل حرکت میکند و نسرین آغاز حرکت خویش را در عالم ملکوت می بیند دست پلید آمریکا از آستین عوامل گروهکها بیرون آمده و دیگر بارگلی از باغ انقلاب اسلامی را پرپر میکند و عطر نسترن انقلاب دوباره تمام فضای مهاباد را که نه ، ایران را و نه همه جهان را میگیرد و افضل ما ، نه ، افضلِ زینب به آرزوی دیرین خود میرسد . میداند آرزوی او چه بود شهادت همچون شهید مطهری و درست به همان صورت به وصال حق رسید .
مختصری از زندگی نامه شهید محسن وزوایی
محسن وزوایی در شش سالگی قدم درراه تحصیل و علم گذاشت و پس از اتمام دورة ابتدائی و دورة متوسطه ، به دانشگاه راه یاقت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد . وی هم زمان با شرکت در فعالیت های ساسی و عقیدتی ، مسئولیت هدایت مبارزات دانشجویی را در دانشگاه شریف ، علیه رژیم پهلوی را به عهده داشت . همراه با جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان 58 سفرات آمریکا را به عنوان لانة جاسوسی تسخیر کرد و چون زبان انگلیسی را خوب می دانست به عنوان سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام کار مصاحبه با رسانه های خارجی به عهدة او بود .
حاج محسن در عملیات های متعددی شرکت کرد و مسئولیت هایی همچون فرماندة گردان نهم محور تنگ کورک ، فرماندة عملیات مطلع الفجر ، فرماندة گردان حبیب لشکر27 و فرماندة تیپ 10 سیدالشهداء با او بود و سرانجام در 10 اردیبهشت 61 در عملیات الی بیت المقدس هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش شهید شد .
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته . کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطر ناک تر از ساعت های اولیة حمله شد ؛ چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنانا برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم غباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به ن بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از همت گرفت . صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به سعادتت ! »
تحمل درد جراحت
شهید وزوایی نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی های بازی دراز ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت او در بیمارستان با وجود درد بسیار ناله نمی کرد و حتی به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت : « من هرچه بیشتر درد می کشم بیشتر لذت می برم واحساس می کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک تر می شوم .
خدا با توست
در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند ئر همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد صایش ر فضا پیچید که می گفت : « الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند .
فرازی وصیت نامه
ای امت شهید پرور ایران امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی پرداخته اند و در رأس آن به تعبیر امام ، شیطان بزرگ آمریکا و در دنبال او تمامی وابستگان دیگرش . از خدا غافل نشوید که پشیمانی سودی ندارد . از خدا می خواهم که مرا به حال خود وا نگذارد که بنده ای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از او نمی توانم روی بیاورم . اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روی مین های دشمن بگذارید تا اقلاًٌ جنازة من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد . انشاءالله .